کتاب «خرسی به نام پدینگتون» نوشته مایکل باند( -۱۹۲۶) است.
این کتاب مصور برای گروه سنی اوایل دبستان منتشر شده و پگی فورتنام آن را تصویرگری کرده است.
«خرسی به نام پدینگتون» اولین کتاب از مجموعه 3 جلدی پیدنگتون است، شخصیت اصلی این داستانها خرسی است که از کشور پرو به انگلستان سفر میکند و با خانواده ای انگلیسی آشنا میشود.
هر کدام از این کتابها شامل 7 یا 8 داستان کوتاه است که به خاطر تصاویر جذاب و زبان شوخ طبعانه نویسندهاش میتواند برای مخاطبان گروه سنی کودک بسیار جذاب باشد.
در قسمتی از «خرسی به نام پدینگتون» میخوانیم:
« آقا و خانم براون اولین بار پدینگتون را روی سکوی یک ایستگاه راهآهن دیدند. در واقع اصلاً همین شد که این خرس چنین اسم عجیبوغریبی پیدا کرد، چون پدینگتون اسم آن ایستگاه بود.
آنها به ایستگاه رفته بودند تا از دخترشان، جودی، استقبال کنند که داشت برای تعطیلات از مدرسه به خانه برمیگشت. یک روز گرم تابستانی بود و ایستگاه پر بود از آدمهایی که میخواستند بروند لب ساحل. قطارها سوت میکشیدند، تاکسیها بوق میزدند، باربرها با عجله اینور و آنور میرفتند و سر هم داد و هوار میکردند، و کلاً سروصدا آنقدر زیاد بود که آقای براون، که زودتر خرس را دیده بود، مجبور شد چندین بار به همسرش بگوید تا او متوجه شود.
«خرس؟ توی ایستگاه پدینگتون؟» خانم براون با حیرت به همسرش نگاه کرد. «چرت و پرت نگو، هنری. امکان ندارد!»
آقای براون عینکش را صاف کرد و با تأکید گفت: «حالا که دارد. من با چشمهای خودم دیدمش. آنجا پشت آن کیسههای پُستی. یک کلاه بامزه هم سرش بود.»
بدون اینکه منتظر جوابی شود دست همسرش را گرفت و او را از میان جمعیت دنبال خودش کشید. از کنار یک چرخدستی پر از شکلات و فنجان چای، از جلوی یک دکهی روزنامهفروشی، و از فضای کوچکی که وسط کپهای چمدان خالی مانده بود رد شدند و بهسمت دفتر اشیای گمشده رفتند.
آقای براون پیروزمندانه اعلام کرد: «بفرما!» و به کنج تاریکی اشاره کرد. «بهت که گفتم!»
خانم براون دست همسرش را با نگاه دنبال کرد و بهزحمت جسم پشمالوی کوچکی را در سایهی دیوار تشخیص داد. به نظر میرسید روی یکجور چمدان نشسته و از گردنش هم برچسبی آویزان است که چیزی روی آن نوشته. چمدان کهنه و دربوداغان بود و یک طرفش با حروف بزرگ نوشته بود: «به کابین برود».
خانم براون خودش را به همسرش چسباند و با هیجان گفت: «وای هنری، راست میگفتی. واقعا خرس است!».