مورچهخوار قلدری بود که هی مورچهخواری میکرد. هی خرطومش را فرو میکرد توی لانهی مورچهها، بلند بلند هورت میکشید و هر مورچهی بینوایی را که توی لانه بود، یکجا قورت میداد.
مورچهها که از دستش خسته شده بودند، تصمیم گرفتند بروند پیش یکی از همسایهها و از او کمک بخواهند. این بود که رفتند پیش جناب خرس و همهچیز را برایش تعریف کردند. جناب خرس وقتی ماجرا را شنید خیلی عصبانی شد و به مورچهخوار پیغام داد فوری بیاید پیش او و جلو مورچهها از خودش دفاع کند...