وقتی او خیلی بچه بود میتسمیتس صدایش میزدند.او آن موقع خیلی کوچولو بود.قد یک سوسیس با یک دم کوچولو چهار خواهر و برادر داشت و در یک طویله با پنج گاو ماده و دو گوساله زندگی میکرد.دوران خوبی بود میتسمیتس بعدها پیش یک خانم پیر چاق رفت خانم پیر چاق به او شکلات شیربرنج و کوکو سیبزمینی میداد تا این که او گرد و قلمبه شد، درست مثل کوسنهای تو پر روی مبل...