روی پله مینشینم و به باغچه نگاه میکنم. پاییز است و هوا خسته و بلاتکلیف. گاهی آفتابی است و گاهی عبوس.
نمیدانم باید پشت سرش آب بریزم یا نه. روزهای اول ازدواج هر بار که دارا به سفر میرفت، پشت سرش آب میریختم و مادرم هم آش پشت پا درست میکرد. این هم یکی دیگر از کارهای فراموش شده.
شلنگ آب را برمیدارم و به سر و روی درختان آب میپاشم. آب سرد است و انگشتانم کرخت میشود. پایم یخ زده است. آبپاشی را نیمهکاره رها میکنم. سر راه یک شاخه گل سرخ میچینم. «از طرف دارا.»
به آشپزخانه میروم، به معبدم. بساط صبحانه هنوز پهن است. چای جوشیده روی سماور. فنجان قهوهی دست نخوردهی دارا روی میز. نان سنگک خشک کنار زیردستی. شاخهگل را در گلدان کوچکی میگذارم. برای خودم چای میریزم و جلو شاخهگل مینشینم.
استکان داغ را در دستهایم میفشارم. گرمم میکند. کمی از مربای زغالاخته در دهانم میگذارم و جرعهای چای مینوشم. احساس خوشی دارم. حس اینکه تنهایم و برای چند روز زندگیام مال خودم است. خوشحالم که سام مدرسه است، خوشحالم که دارا در سفر است. دو هفته زندگی برای خودم. دیگر لازم نیست هر روز خانه را تمیز کنم، لازم نیست پیراهنهایش را بشورم و اتو کنم، لازم نیست از صبح که پا میشوم، به خودم بگویم امشب شام چه درست کنم. ماکارونی و پیتزا به مدت دو هفته.
بلند بلند میخندم. اولین بار است که سفر کاری دو هفته طول میکشد. دو هفته! یعنی پانزده روز، هر روز بیست و چهار ساعت...
بیشتر رمان ها زندگی افراد طبقه بالا ویا بسیار فقیر جامعه رانمایش می دهند و طبقه متوسط جایی در رمان ندارند عیب این رمان هم همین هست ولی درخصوص نمایش دغدغه های یک خانم رمان خوبی بود
3
داستانی سرگرم کننده و روان. زندگی زنی با شک های ظاهرا عادی یک مادر خانه دار خوشبخت به شوهرش،حسادت اطرافیان ،دوستی های خاله خرسی و ...
2
داستان خوبی بود ولی صدای راوی آزاردهنده بود. صدایی یکنواخت ، بدون حس و بدون هیچ اوج و فرود .