تو حسنعلی منصور هستی، نخستوزیر ایران. تو میدانی تشویش، قدیمیترین و قویترین احساس بشر بوده. میدانی قدیمیترین و قویترین نوع ترس، ترس از ناشناختههاست. تو حسنعلی منصور میدانی دشمنان پُرشماری داری. تو حسنعلی منصور بسیاری از دشمنانت را میشناسی و خیلیهاشان را نمیشناسی و هرگز هم نخواهی شناخت. تو حسنعلی منصور نام خیلی از دشمنانت را به خاطر سپردهای و نام خیلیهاشان را نشنیده و هرگز هم نخواهی شنید. تو حسنعلی منصور چهرهی خیلی از دشمنانت را دیدهای و از نزدیک چشم در چشمهاشان دوختهای. تو حسنعلی منصور چهرهی خیلی از دشمنانت را ندیدهای و هرگز هم نخواهی دید.
تو در این شب یخزدهی زمستانی روی این تخت چوبی روسی غلت میزنی و غلت و از خودت میپرسی، دشمنانم کجا کمین کردهاند؟ میپرسی و میپرسی، ولی پاسخی پیدا نمیکنی.
تو میدانی فکر کردن بر ترس غلبه نخواهد کرد. میدانی عمل بر ترس غلبه خواهد کرد؛ فقط عمل.