روزی روزگاری در سرزمینی دور، بیشهای بود سرسبز و بزرگ، پر از شیر و پلنگ و گرگ. جانوران بیشهی سبز گروه گروه در همه جا پراکنده شده بودند.
شبی از شبها وقتی که بلبله گوش از لانهاش بیرون آمد تا مثل هز شب ماه تماشا کند دید که آسمان ابریاست . ماه نقرهپوش از لابهلای ابرهای پاره پاره رد میشود و به جای دوری میرود، بیهوا راه افتاد دنبال ماه افتاد، رفت و رفت، باز هم رفت ...