سیب توی کوچه افتادهبود. مورچه گفت: «بهبه چه سیب درشتی تو را به لانهام میبرم.» سیب گفت: «نهنه من یه کار خیلی مهم دارم. مورچه گفت: سیب جان بچههای من از دیدن تو خوشحال میشوند.»
سیب گفت: «حرفش را هم نزن. زود از اینجا برو»
مورچه رفت. یک سوسک از راه رسید.