امپراطوری در آغازِ راه بود و همهچیز مرتّب بود. بشریت در این ماجراجویی بزرگ از وطنش بیرون زده بود و از میان تاریکی بیپایان بهدنبال جهانها و شگفتیهای تازه بهپیش میرفت. زمانۀ قهرمانان و کارستانهای شگفتانگیز بود. بشریت از جهانی به جهان دیگر میرفت و مرزهای امپراطوری به شدت گسترش مییافت. هزاران جهان با هزاران تمدّن در میان تاریکی میدرخشیدند.
چهارصد سال طول کشید تا ویرانی شکل گرفت.
پارلمان فاسد شد، جمع لُردها با سود حاصل از جهانهای غارتشده به-شدت قدرتمند شد و امپراطور با مشتی آهنین و از روی تخت آهنینش به همه حکومت میکرد. تکنولوژی، موجوداتِ شبیهسازیشده و پیشگوها را بهوجود آورده بود؛ آنها را از اموال انسانها بهشمار میآورد و بردهداری را نهادینه کرده بود. امپراطوری هنوز هم عظیم بود، اما تنها در صورتیکه ثروتمند یا اشرافزاده بودید، یا به مقاماتِ بالا دسترسی داشتید؛ بقیه جان میکندند، سرشان به کار خودشان بود و تا جای ممکن سعی میکردند کسی متوجه حضورشان نشود.
و به این ترتیب، نهصد سال گذشت.