

کتاب امواج
نسخه الکترونیک کتاب امواج به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره کتاب امواج
حوالیی نیمه شب هوا در هم پیچید و توفانی ناگهانی درگرفت که در خود میپیچید و خود را به هر کجایی میکوفت گویی از هر سمتی پیش میآمد به طوری که امواج را بالا میبرد و مانند مستان تلوتلو میخورد. اما طولی نکشید. توفان همان گونه ناگهانی که در رسیده بود، فرو نشست. از جانبِ غرب باد ملایمی میآمد که امواج را نوازش میکرد و آرام میساخت. یک روز ابری فرا رسید. خورشید بر پهنهی دریای سبزگون و باشکوه تابید، ساحل از جلبکهایی دریایییی که به بیرون پرتاب شده بودند، آکنده بود، گویی پارچهی ابریشمین سیاهی بر آن کشیده باشند. هوا هم پر بود از عطر نمکین و تندِ دریا. هانس و دورالیسه پیش از ظهر سر وقت در مکان همیشگیشان بر تپهی ماسهای آمده بودند. دورالیسه روی پتویاش بر ماسهها دراز کشیده بود و دریا را تماشا میکرد. هانس نقاشی میکشید. وی داشت مادربزرگ وارداین را که آن جا بیحرکت روی صندلی نشسته و دستها را روی شکم در هم فرو برده بود، نقاشی میکرد. پوست سخت و چین دارِ صورت در آفتاب میدرخشید، چنان که گفتی ردّی از یک طلاکوبیی کهنه بر سیمایاش چسبیده باشد. چشمان زرد و افسردهی وی با نگاهی خیره خیره دوردستی بیاهمیت به آن وسعت رو به رو مینگریستند. هانس در حین کار در مورد هنرش صحبت میکرد. وی از دیروز به کرّار و آن هم با حرارت در بارهی هنر و نگاه و چشم اندازههای عملیاش حرف میزد:" کار واقعاً خوب پیش میرود. شما یک نمونه (مدل)ی چشمگیر هستید، مادر وارداین...
نظرات کاربران درباره کتاب امواج