تمام معشوقههایی که دوستشان داشتم
به ناگاه
در زاینده رود گم شدند
در آب های خشک روزهایی که نیامده
گذشتند
اینک
تنهایی ام
دست در دست باد می گذرد
از ردیف کاج های آبی نقش جهان
تا زنده رود عقیم
با سفال ها و جمجمه هایی شکسته در بسترش
دختران پل
بر آستینش
و ماهیان تنگ
از باتلاق گاوخونی