شاید برخی از خوانندگان عزیز این کتاب تصور کنند، داستان یعنی دروغ، یعنی اغراق، یعنی یککلاغ چهلکلاغ، امّا باور بفرمایید، داستان آقای شمس به طرز کاملاً غیرقابلباوری، موبهمو اتفاق افتاده. بااینحال، اگر حرف مرا قبول ندارید، خودتان بخوانید. با دقت سطربهسطر کتاب را بخوانید و چنانچه یککلمه دروغ در آن دیدید، دیگر نخوانید.
الآن هم دارم با خودم کلنجار میروم که ماجرا را از کجا شروع کنم تا از همان آغاز بتوانید با شمس ارتباط حسی برقرار کنید. میخواستم برای اینکه مطمئن شوم داستان این شخصیتِ استثنائی را باور کردهاید، با توصیف صورت سفید و قد و قامت معمولی و سن و سال و ایل و تبار آقای شمس، توضیحات مبسوطی از شخصیت ایشان ارائه دهم، تا مطمئن شوید که ایشان واقعاً چاق هستند...