دیکنز ماجرای داستان را از کنت و دوران کودکیش شروع میکند؛ یعنی فاصلهی سالهای ۱۸۱۰ تا ۱۸۳۰. قهرمان او پسرک فقیری بهنام پیپ است که مقداری غذا و یک سوهان از خانهی خود میدزد و آنها را به یک زندانی که از کشتی محکومان به اعمال شاقه فرار کرده است میدهد. بعد، این پسرک فقیر روزی دعوتنامهی عجیبی را دریافت میکند و به خانهی یک خانم ثروتمند بهنام هاویشام در شهر مجاورشان میرود. دوشیزه هاویشام در همان روز عروسی خود که سالها پیش بوده است، متوقف شده است و از نور روز میگریزد. پیپ اغلب روزها به خانهی او میرود و بالاخره عاشق دختر زیبایی بهنام استلا میشود که همسن خودش است؛ اما دوشیزه هاویشام از دخترک میخواهد که از او فاصله بگیرد و با او سرد و خشن باشد و انتقام او را از جنس مرد بگیرد. چند سال بعد پیپ میفهمد که از سوی یک آدم خیرخواه مرموز به او ارث زیادی رسیده و فرد خیرخواه از او خواسته که درس بخواند و به آدم شرافتمند و بزرگی تبدیل شود. پیپ تصور میکند این فرد نیکوکار کسی نیست جز دوشیزه هاویشام که به او علاقه دارد و دلش میخواهد استلا را به او بدهد.
او بهزودی به لندن میرود و درس میخواند و در سن بیستوسهسالگی میفهمد حامی مالی نیکوکار او چه کسی است و ماجرا بدینترتیب وارد مرحلهی تازهای میشود.