
کتاب دریای دلهره
جلد سوم، الف دختر و زاغ پسر
نسخه الکترونیک کتاب دریای دلهره به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
درباره کتاب دریای دلهره
بچهها دویده بودند بالای یک تپهی شنی و از آنجا به محوطهی خالی و بزرگ دیگری نگاه میکردند. اِلفی پرسید: «کجاست؟ پشت اون کپهی علف؟» زاغی با غصه گفت: «آوو، نه. اون علفها رو با موش عوضی گرفتم.» ـ نگاه کن! آخه میشه اون باشه؟ زاغی به دوردست زل زد و... چیزی شبیه موش را دید که از یک تپهی طلاییرنگ بالا میرفت. داد زد: «وایسا!» و هر دو از بالای تپهی شنی دویدند پایین و رفتند دنبال موش. اِلفی بدجوری شرمنده بود. همینطور که میدویدند، زاغی گفت: «نمیتونی با کمانت مجبورش کنی وایسه؟» ـ نه! ممکنه عوضی سرخش کنم. خودت که میدونی من هنوزم بلد نیستم درست باهاش کار کنم. زاغی یاد خودش افتاد که در اثر اشتباه اِلفی، تبدیل به قالب یخ شده بود و زیرلبی گفت: «اینو که راست میگی.» ـ چی گفتی؟ زاغی لبخند زد و گفت: «هیچی! هیچی! زود باش، باید خودمونو بهش برسونیم.» اِلفی نفسزنان گفت: «ببین این موجود نیموجبی چقدر تند میدوئه.» دویدن روی ماسه کار سختی بود. از آن سختتر، بالا رفتن از تپهی شنی بزرگی بود که موش ازش بالا رفته و خودش را به آن طرفش رسانده بود. داغی هوا هم کار را مشکلتر میکرد. وقتی رسیدند بالای تپه، هر دو از خستگی بیجان بودند.
نظرات کاربران درباره کتاب دریای دلهره