از اونهمه آدم متعصب و افراطی که همیشه دادوبیداد راه مینداختن و عملاً هیچوقت کوچکترین کاری نمیکردن، خودمو کنار کشیدم. از بحثهای پرخشم و هیاهوی کسانی که از کارگرها، جهودها، سیاهها، و خارجیها نفرت داشتن. بعضی وقتها جوّ سیاسی کشور، بوی نفرت میگرفت و بدتر از همه اونکه بعد از حدود دو سال، همه فهمیده بودن که درواقع هیچکس راهحلی برای بحران نداره. هیچکس! و این موضوع قلب مردمو به درد آورده بود.