تمام اهالی شهر در محوطهی دادگاه جمع شده بودند. همه گاوین را میشناختند؛ دوستش بودند و روی سرش قسم میخوردند. خیلیها از بچگی او را میشناختند و میدانستند چه جور غازی است. بعضیها با او به یک مدرسه رفته و آنجا با هم بازی کرده و خوراکیهایشان را قسمت کرده بودند. همهشان برای گاوین عزیز بودند و او هم در قلب اهالی جا داشت. تمام شهر از شنیدن اتهاماتی که به غاز محبوبشان زده بودند، در بهت و حیرت فرو رفته و از چند روز پیش که خبر برگزاری دادگاه پخش شده بود، از آن حرف میزدند. گاوین و دزدی؟ محاله، اصلاً حرفش رو هم نزن! با اینکه اتهام ناجوانمردانهای به گاوین زده بودند ولی هنوز ذرهای از محبوبیتش بین مردم کم نشده بود.