
کتاب محلهی شکرخانوم
نسخه الکترونیک کتاب محلهی شکرخانوم به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
درباره کتاب محلهی شکرخانوم
یک روز آفتابی، وقتی شکرخانوم همهی کارهایش را انجام داد، تصمیم گرفت به صندوق پارچههایش سر بزند. شکرخانوم چندتا صندوق قدیمی داشت. صندوق لباسهای زمستانی، صندوق لباسهای تابستانی، صندوق رومیزیها و پارچهها و... صندوق پارچهها را باز کرد. رو میزیهای قلاببافیشده، سجادههای ترمه، دستمال زریدوزی و پارچههای رنگارنگش را درآورد... یکییکی آنها را باز کرد و دید و یاد خاطرههای هرکدام از آنها افتاد. لابهلای آنها پارچهای بود که شوهرش از سفر مکه برایش سوغات آورده بود. پارچهای به رنگ آبی که گلهای زرد و قرمز و نارنجی داشت. پارچهی زیبایی بود. حتی دیدن آن دلش را شاد میکرد. تصمیم گرفت پارچه را پیش رعناخانوم ببرد تا برایش پیراهن بدوزد. رعناخانوم وقتی پارچه را باز کرد، چشمهایش برقی زد و گفت: «چقدر شاد است! چقدر رنگ دارد!» با سروصدای آنها ریحانه به اتاق دوید. او هم با دیدن پارچه گفت: «خیلی زیباست. تابهحال پارچهای به این قشنگی ندیده بودم.» بعد کمی فکر کرد و گفت: «شکرخانوم جان! اگر از پارچهتان اضافه آمد، میتوانم برای عروسکم لباس بدوزم؟»
نظرات کاربران درباره کتاب محلهی شکرخانوم