

کتاب انتقام
۱۱ داستان سیاه
نسخه الکترونیک کتاب انتقام به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره کتاب انتقام
یکشنبهی زیبایی بود. در آسمان صاف، گنبدی از نور آفتاب گسترده بود. نسیمی ملایم برگهای درختان میدان شهر را میلرزاند. انگار همه چیز با تلألوی نوری ضعیف میدرخشید: سقف دکهی بستنی فروشی، شیر آب خوری کنار فواره، چشمان گربهای ولگرد و حتا پایین برج ساعت که پوشیده از فضلهی کبوتر بود. تعدادی خانواده و توریست، خوش خوشک از میدان عبور میکردند. انگار آمده بودند از تعطیلات آخر هفتهشان لذت ببرند. صداهای جیغ مانندی که شنیده میشد، از سمت مردی بود که گوشهای از میدان ایستاده بود و تندتند با پیچاندن بادکنکهای لولهای برای بچهها حیوانات بادکنکی درست میکرد. تعدادی کودک دورهاش کرده و همگی محو تماشای جادوی کارش بودند. نزدیک او هم زنی روی نیمکتی نشسته بود و بافتنی میبافت. صدای بوقی از جایی در آن نزدیکیها بلند شد. دستهای کبوتر به هوا برخاستند. پرواز کبوترها بچهای را ترساند و بچه گریه کرد. مادرِ بچه دوید تا فرزندش را بغل کند. میشد تمام روز را همان جا ایستاد و به این صحنهها چشم دوخت. بعدازظهری محو در آفتاب و آرامش. در این صحنهها کوچکترین خطا یا مشکلی به چشم نمیآمد. درِ گَردان را هُل دادم و وارد مغازهی نانفروشی شدم.
نظرات کاربران درباره کتاب انتقام