درباره مجموعه ماجراهای اسپایدرویک، خشم مولگراث جلد 5
روزی من و تونی همراه با تعدادی از نویسندگان، در کتابفروشی بزرگی کتابهایمان را برای علاقهمندان امضا میکردیم. زمانیکه مراسم امضا تمام شد، ما کمی همانجا ماندیم، کمک کردیم تا کتابها را سرجایشان بگذارند و با هم گپ زدیم؛ تا آنکه کارمندی به سوی ما آمد و گفت نامهای برایمان رسیده است. وقتی من پرسیدم برای کدامیک از ما، از پاسخش حیرت کردیم.
کارمند گفت: «هر دو نفرتان.»
تونی مدتی طولانی به فتوکپی ضمیمهی نامه زل زد. بعد در حالیکه گویی با صدای بلند فکر میکرد، به بقیهی متن اندیشید. ما با عجله یادداشتی نوشتیم و آن را داخل پاکت گذاشتیم و از کارمند خواهش کردیم نامه را به بچههای گریس برساند.
پس از مدت کوتاهی بستهای دریافت کردم که روبانی قرمز به دورش پیچیده شده بود. چند روز بعد سه بچه زنگ خانهام را زدند و این داستان را برایم تعریف کردند.
توضیح ماجراهای پس از آن خیلی سخت است. من و تونی به دنیایی وارد شدیم که هرگز باورش نمیکردیم. اکنون ما میدانیم که داستانهای جن و پری چیزی بیشتر از قصههای کودکانهاند. دنیایی نادیدنی در اطراف ما وجود دارد و ما امیدواریم که شما خوانندهی عزیز هم چشمانتان را به روی آن باز کنید.