«در جاده» روایت سفر اُدیسهوار جوانی به نام سالواتوره پارادایز (سَل، سَلی) است. نویسندهای که پس از جدایی از همسرش، سرخورده و افسرده، بر آن میشود تا دلش را به دست جادههای آمریکا بسپارد و میکوشد از این طریق معنا و مفهومی برای زندگی پوچ خویش بیابد. در این بین با جوانی کوچکتر از خود اما کلّاش و متقلّب به نام دین موریارتی آشنا میشود و چنان تحت تأثیر دیوانهبازیها و مرامِ آشوبگرانهاش قرار میگیرد که زندگی را بدون او عاری از هر گونه لذّتی مییابد. زیرا میداند دین بالذّات چنین آدمی نبوده و در واقع فراوردهای از محیط پیرامون خویش است. دین نیز در لابهلای این همه هیاهو هدفی مهمتر دارد و آن یافتن پدر مفقودش است که با نام دین موریارتیِ پیر از او یاد میشود. از طرفی دین میخواهد با تقلید از راوی روشناندیش رمان، به هر طریق ممکن، بیانی همچون او و مابقیِ روشنفکرانی که اسمشان را شنیده داشته باشد و از کلماتی ثقیل و پرطمطراق بهره جوید اما در پارهای موارد، خود نیز از درک آنچه بر زبان میآورد عاجز میشود. ازاینرو ارتباط مرید و مرادگونهی میان این دو جوان، اساس و اصل درونمایهی «در جاده» را شکل میدهد.