«فیستا» داستان دلباختگی یک روزنامهنگار آمریکایی است به یک زن انگلیسی. عشقی نومیدانه و جونده، از آنجهت که شخصیت محوری داستان (جیک) در جنگ، جراحتی برداشته و توان فیزیولوژیکِ جنسی خودش را از دست داده است. برای همین زن (برت) بهسمت روابط با مردان دیگر گرایش پیدا میکند. زمینه وقوع داستان پاریس و اسپانیا هستند و فضای داستان سرخوردگی و یأس دورهای از ناامنیهای ذهنی-روانیِ پساجنگِ جهانی اول در دهه بیست میلادی است. زمانی منتقدی گفته بود که فیستا اقتباسی است از آن افسانه قدیمی که تیاسالیوت شعر مشهورش، سرزمین اموات، به شدت مُلهِم از آن بود. افسانه پادشاهی که از کمر به پایین فلج و دائم در رختخوابش دراز کشیده بود و بنابراین پادشاهیش به اضمحلال و بیحاصلی فرو افتاده بود. جیک بارنز هم، به همین ترتیب، زخمیِ جنگ است و در جهانی عقیم و بیحاصل و روبهاضمحلال زندگی میکند. این رمان به بیان و نمایش تغییرات عمیق انسانی که از لحاظ روانی، اخلاقی و اجتماعی در کهنه سربازانِ جنگ جهانی اول ایجاد شده، میپردازد.
داستان یک فضای کاملا مردونه داره، و به جزئیات مراسم گاوبازی پرداخته که البته در لایه های درونی تر ارتباطات انسانی و عوامل اثرگذار در این روابط رو به تصویر میکشه. شخصیت ها گاهی در اوج هستند و گاهی در حال سقوط.
در کل کتاب پر هیجانی نیست. خوندنش کمی خسته کننده بود ولی جزو کتابهایی بود که باید میخوندم