در کنار یک برکه کوچک تعدادی از پرندهها زندگی میکردند. یکی از آنها یک غاز کوچک بود. غاز کوچولو پرهای سفید و براقی داشت. رنگ پرهایش مثل برف سفید بود. غاز کوچولو مغرور بود و فکر میکرد زیباترین پرنده روی زمین است.
یک روز که غاز کوچولو داخل برکه شنا میکرد چند اردک وحشی او را دیدند. اردکهای وحشی با تعجب گفت: «وای چقدر پرهای این پرنده چقدر سفید است. مثل قوی زیبای داخل قصهها است.»
غاز کوچولو با شنیدن این حرفها خیلی خوشش آمد. با خوشحالی گفت: «من شبیه قوی افسانهای هستم. اگر بزرگ شوم حتماً ملکه این برکه میشوم. هرچه بگویم بقیه اطاعت میکنند.» یک طرقه کوهی که آنجا بود حرفهای غاز کوچولو را شنید...