دل من ببرد ماهی، مه چه، شه تمامی
که ربود عالمی را به ملاحت کلامی
چو حیات تو ز شه شد پر و بال خود ز شه دان
که چو شاه باز خواند سر دست شه خرامی
تو ببین جهان باقی ز دو چشم مست ساقی
بخور این می رواقی مخور آن می حرامی
سحری جلال رومی بر من بپرسش آمد
که چگونهای و چونی که غلام آن غلامی
ز فراق دم زدم من که سلام کرد خواجه
که مگو حدیث هجران و جواب ده سلامی
منم آن غلام مهوش که تو مبتلای اویی
منم آن شهی که گویم سخن از لب نظامی
منم آن کمال حسنی که به سبزوار دیدی
منم آن عرب که عالم بگرفتم از امامی
منم آن که از دل و جان تو به مرتضاش خوانی
منم آن می قدیمی که گذر کنم به جامی
منم آنکه این مُرمُر بنصیر خود نمودم
منم آفتاب روشن به میانه غمامی
به ولای آن ولایت که جمالی از جمالت
سر آن ندارد ای آن که فرستیش پیامی
که چو پرده برگرفتی بگداخت پرده من
همه خود توئی چگویم گهی صید و گاه دامی