روباه، کمی جلوتر رفت، چشمش به درخت انگور افتاد. خوشههای درشت و رسیده. انگورها، به ردیف از درخت آویزان بودند. انگورها از دور برق میزدند. بادیدن انگورها، آب دهان روباه راه افتاد.
روباه با خوشحالی با خودش فکر کرد: به به... به به ... این انگورها، همان چیزی هستند که میخواستم، حالا میتوانم با خوردنشان، تشنگیام را برطرف کنم. این انگورها حتما خیلی شیرین و آبدار هستند.