آیدا دوست نداشت مسواک بزند. او بعد از خوردن غذا، زود برای بازی کردن میرفت و وقتی مادرش میپرسید: «مسواک زدی آیدا؟» او با ناراحتی میگفت: «من مسواک دوست ندارم.»
دو تا کرم دندان وقتی فهمیدند که آیدا هیچوقت مسواک نمیزنند از خوشحالی به طرف دندانهای او رفتند تا داخل دندانهای او برای خودشان خانه بسازند. آنها شروع به سوراخ کردن دندانهای آیدا کردند.