صدای فریادی خفه، یا چیزی همصدای فریاد، شنیده میشود. صدایی هست که هیچوقت نمیتوانم یا نتوانستهام باز بشناسم: صدایی که انسانی نیست یا فراانسانی است، صدای جانهایی که میمیرند و ضمناً صدای شکستن اجسام. صدای سقوط از بلندی، صدایی مقطع و درعینحال ابدی، صدایی که هیچوقت تمامی ندارد و از آن شب در سر من زنگ میزند و هنوز نشانی از فروکش کردن ندارد، که تا ابد در حافظهی من معلق میماند و مثل هولهای بر چوبرختی در آن آویزان میماند.
این صدا آخرین چیزی است که در کابین خلبان هواپیمای پرواز ۹۶۵ شنیده میشود.
قابلیت زیاد شدن شاخ و برگ و طولانی شدن داشت ولی با همین تعداد صفحات هم مفید و جذاب از کار درآمد. البته اگر گرفتار سانسور نشده باشد که در قسمت هایی از رمان این جای خالی و حذف احساس میشد.