صدای تیراندازی و چند انفجار. صدای یک فرمان اعدام. صدای یک رگبار تیر. صدای تیر خلاص. سالن بازی خاموش، پرده باز میشود. صحنه تاریک است. صدای نی شبانی. در نور عمومی بیجانی که به صحنه میتابد، در جایی از صحنه، یک نیمدایرۀ آهنی با میلههای عمودی، ایستاده بر پای خود، یادآور دری از بندهای زندان، دیده میشود. یکی از میلههای درِ نیمدایره در مسیر خود به دریچهیی قلبمانند رسیده و از سوی دیگر آن ادامه یافته است. پشت دریچه تاقچهمانندی وجود دارد. ته صحنه نور لرزانی پیدا میشود. نور از شمع، و شمع در دست دختر است. دختر که لچک و پیراهن سفید، جوراب سبز و کفش قرمز دارد، در وضعی که دستش را حباب شعلۀ شمع کرده است، تا پشت دریچۀ آهنی میآید، شمع را در تاقچۀ آن مینشاند. گردن کج میکند و نگران و آرزومند به شعلۀ شمع چشم میدوزد. در یک گوشۀ دیگر صحنه، نور موضعی قوی مرد تاریخ را روشن میکند. مرد تاریخ چهرهیی مثالیست. بلندقامت. ردای بلندش به زمین میرسد و نقش مغشوشی دارد به رنگهای سفید و سیاه و خاکستری. صورت مرد تاریخ سنگیست. این چهرۀ مثالیِ سنگی بعداً تبدیل میشود به مرد طومار با چهرۀ خاکی.)
فرمت محتوا | epub |
حجم | 481.۴۳ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 111 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۴۲:۰۰ |
نویسنده | بهمن فرسی |
ناشر |