درباره عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود
چه کسی میتوانست
باور کند
که این پرندگان سرانجام
به خانه باز میگردند
و این آب گرم
مانده در قفس را مینوشند
همهی این سالهای عمر ما
در این باور تلف شد
که خوردن آب گرم قفس را
پرندگان
چه مینامند:
نوشیدن
خوردن
حسرت
مُردن؟
آیا
ما هیچ این ترانه را
از پنجرهها شنیده بودیم