خواننده داستان کوتاه معمولاً همزمان دو حس دارد، مثل داستان «عضو ثابت خانواده» راسل بنکس. دقیقاً زمانی که تازه میخواهید بفهمید شخصیتها چطور در کنار هم قرار گرفتهاند، راههای آشکار شدن شخصیتهای آنها را درمییابید. راوی داستان بنکس میخواهد همهچیز را ثابت نگه دارد، آن هم وقتی که همهچیز در حال تغییر است. خودش تأیید میکند که اعمال او زندگی خانوادگیشان را بر هم میزند، اما او و همسرش که قصد جدایی دارد، سعی میکنند با آرامش توافق کرده و درگیریهایشان را حل کنند. به نظر حق دارند بابت کاری که کردهاند به خود تبریک بگویند. مشکل زمانی پیش میآید که سگ خانواده، سارج، نشان میدهد که حاضر نیست روش زندگیاش را تغییر دهد. خانواده گله او هستند و راوی، رئیس این گله. برای همین هم سارج به جایی میرود که راوی در آن باشد و تمام قراردادهای انسانی را زیر پا میگذارد. از خودگذشتگی سارج نسبت به زندگی خانواده عامل نفاق در این جدایی روشنفکرانه است.
لذات داستان «عضو ثابت خانواده» بیشمار است. راوی میخواهد یک بار برای همیشه صادقانه داستان واقعی را تعریف کند، حتی اگر وجههاش خراب شود. او انسانی عاقل و با درایت است و هنوز، بعد از سی و پنج سال که از رویدادهای داستان میگذرد، در پی یافتن راهی برای جبران این اشتباه است.