وقتی ما بچه بودیم، خواباندن و رها شدن از شر ونگ ونگ و سر و صدای ما برای مادرانمان امری بسیار خطیر و مشکل ساز بود. همانقدر که از شیر بریدن بچه دشوار مینمود و مادر هزار رقم حیله و فن به کار میبرد تا بلاخره در این کار موفق میشد، همانقدر هم خواباندن بچه مکافات داشت. اگر در نظر بگیریم که چقدر سخت بوده است اداره کردن کودک به هنگام بیداری؛ در خواهیم یافت که پیشینیان حق داشتهاند که بگویند «تا گوساله گاب میشه، دل صاحبش آب میشه.»
خیلی اوقات بچه دردی داشته که از آن رنج میبرده و همان مایهی گریه و بیتابی او میشده است. در این گونه موارد مادران عامی برای رها شدن از شر بچه، اولین راهحلی که به نظرشان میرسیده نثار نفرینهای جورواجور بر جان فرزند بوده است.