ماجرا خیلی ساده بود. یک روز از روزهای پس از دوم خرداد گویا تمام ابناء بشر تصمیم گرفتند طنز سیاسی بنویسند. به همین دلیل من طی یک اقدام انقلابی، اخلاقی، ارزشی و... گفتم اگر بمیرم هم طنز سیاسی نخواهم نوشت. من رفتم و طنز سینمایی نوشتم و در حالی که با خواندن این حجم طنز سیاسی در مطبوعات داشتم از حسادت میترکیدم کماکان به لجکردن با خودم ادامه دادم. چند سالی گذشت و آقای قاضی مرتضوی متحمل زحمات بسیار شد و کلی نشریه را تعطیل کرد که یکی از ادله تعطیلی غالب این نشریات همین طنزهای سیاسی بود. بعدا بهتدریج همه عقلشان سرجایش آمد و اکثر کسانی که طنز سیاسی مینوشتند رفتند یک چیزهای دیگر نوشتند. یا اصلاً شغلشان را عوض کردند. یا از کشور رفتند. یا... حالا لزومی ندارد هر کاری آنها کردهاند را برای شما توضیح بدهم. در همین اوضاع و احوال یعنی در سال ۱۳۸۱ من یک روز نشستم و بیست و سه دقیقه با خودم صحبت کردم و بعد گفتم حالا وقتشه و این دقیقا زمانی بود که دیگران میگفتند دیگه وقتش نیست. به همین دلیل من به شدت شروع کردم به نوشتن طنز سیاسی.