نمیتوان گفت خاطرات دهۀ ۶۰ همه زیبا و شیرین بودهاند. اما جنس اتفاقات و شیوه زندگی در آن دوران به گونهای بود که نوستالژیها و بهیاد ماندنیهای زیادی را برجا گذاشت. بچههای آن دوران جز دو شبکه نیمهوقت تلویزیونی تفریح خانگی نداشتند و اغلب اوقات ناچار بودند سریالهای مخصوص بزرگترها را هم تماشا کنند؛ همچنانکه بزرگترها هم کارتونها و برنامههای کودک و نوجوان را میدیدند.
آنها که کتابهای دبستان دهه ۶۰ را به عنوان کتابهای درسی و موظفیشان میخواندند، امروز جزئیاتی از آنها به یاد دارند که شاید از کتابهای قصهای که خواندهاند در ذهن نداشته باشند. نکته ماجرا کجاست؟ بهطور حتم نویسندگان و برنامهریزان این کتابها نقش مهمی در ماندگاری و خاطرهانگیزی کتابهای درسی داشتهاند.
کتاب اجتماعی سوم دبستان را با خانوادۀ هاشمی به یاد داریم. با نقاشیها و روایتی که از آن در ذهن داریم: «اتوبوس از پیچ و خم جاده میگذشت و از شیراز دور میشد. ناگهان چشم بچهها در دامن صحرا به تعدادی چادر افتاد که در کنارهم برپا شده بود. علی از پدر پرسید: پدر جان این چادرها چیست؟ آقای هاشمی گفت: پسرم، این چادرها مال یکی از ایلها و عشایر استان فارس است...»