اتاقی ساخته است در مرکز جهان، دور تا دورش برهوتی شن و ماسه و باد! تکدرخت کودکیهایش را گاهی اوقات که پشتبام میرود و دستش را سایبان چشمها میکند میبیند. شاید پرندههایی هم روی شاخ و برگ درخت بنشینند که نمیداند از جنس چیستند! و آیا نامی هم دارند
***
این را مطمئن نیست که هر روز عدهای در حالی که خورشید را روی شانههای عریان خود گذاشته عرقریزان به انتهای کویر میبرند و میکارند! و دیگر روز و دیگر روز همین کار را میکنند. همیشه همانها هستند و او دانههای ریز عرق پیشانیشان را میشناسد و...