نگران نیافتن مردش در آخرین کوچ، گاه که پدرش خیره شده بود، احساس کرده بود که نگاهش پدرانه نیست. از مادرش خواسته بود کمکش کند. اجازه ندهد که پیش از پیدا کردن مرد خواهندهاش پدرش مردش شود. مادرش گفته بود هیچ قدرتی در برابر خواست مردش ندارد. حتی گفته بود از آنجا که مردش را دوست دارد و میداند که سالها به او محبت کرده است، دوست دارد تا زن جوانی همسن و سال خودش انتخاب کند و حتی حاضر است بدون دریافت حق جدایی، فقط با بالاپوشی چادر مردش را ترک کند. مادر که میدانست هر مردی زن به چادرش ببرد، فردای همان روز باید برای زن پیشینش چادر برپا کند، وسایل و تجهیزات در آن بگذارد و دستکم یک بز و یک میش و یک مادیان به او بدهد تا مستقل زندگی کند، حیران مادرش را مینگرد. دیده بود که یکی از مردهای توانمند ایل که دختری را به چادرش برده بود، فردایش چند مرد به خاطر داشتن زن او با هم جنگیده بودند.