بار نخست که او را میبینید نگاهتان از چهرهاش میگذرد، مکث نمیکند، ولی چیزی در چهره او با شما همراه میشود. از او گذشتهاید، به جای دیگری مینگرید، دوباره سر برمیگردانید؛ برق چشمانش، سپیدی دندانهایش، لبخند فراخ و خط صورتی لثههایش را میبینید، در چهره آفتابسوخته با چشمان مورب سیاه و موهای سیاه مرکبی رو به بالا شانهشده؛ چهره معمولی مرد ترکمن، اما رنگ موهایش و بشره تیرهاش به ترکمنهایی که در شهر دیدهاید نمیماند، و استمرار نگاه و لبخندش...
و به یاد نمیآورید که او را در دشت بیآب و بیافق بخش هفتگنبد هم دیده باشید. شاید هم در این لباس ندیدهاید، در پیراهن آبی یقهشمیز و شلوار سرمهای، با ساعتی که محکم بر مچ دست بسته و کلاهی حصیری که بر نقطهچینهای سپید و واژه sportنقش شده بر عینک آفتابی قهوهای طلاییاش سایه افکنده است...