

کتاب شفا در ميان ما نفس میكشد
نسخه الکترونیک کتاب شفا در ميان ما نفس میكشد به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره کتاب شفا در ميان ما نفس میكشد
بالای پل شهر روشن بود. پنجرههای ساختمان سبز بودند و پیرزن دوست داشت آنها را تماشا کند. این پا و آن پا کرد، لفت داد تا از پلههای پل پایین بیاید. برگشت به شهر خاموش زیر پل. دیوارهای خیابانی که به امامزاده منتهی میشد به اندازه حجم پیرزن سایه داشت که پیرزن راست خیابان را بگیرد و برود به سمت امامزاده. روی دیوارهای حیاط امامزاده چند گربه چرت میزدند. هوای امامزاده سنگین بود، پیرزن احساس کرد اگر نفس عمیقی بکشد چند دعا و حاجت صاف میروند توی گلوش. گوشهای نشست. دوست داشت از دور با آقا حرف بزند. چند سوره را که از حفظ بود خواند و بعد حواسش رفت به آینهکاریها. توی سقف و دیوارها زنها تکهتکه شده بودند و هر کدام چند بار با تکههای ضریح و نورها و آیهها ممزوج شده بودند. خادم امامزاده جلو آمد، از پشت عینک تهاستکانیاش نمیشد فهمید به کجا نگاه میکند. با پَر رنگی که دستش بود به شانه پیرزن زد: «برو جلو... آقای خوبیه. هر چی بخوای بهت میده. چرا اینجا نشستی؟»
نظرات کاربران درباره کتاب شفا در ميان ما نفس میكشد