لباسشخصیها سربازها را مجبور میکردند جوبها را خوب بگردند. خودشان هم از تکتک کاسبها و اهل محل بازجویی میکردند تا بفهمند جعفر اسلحه را از کی گرفته و بعد از اینکه سرهنگ را زده چهکارش کرده. حتا از داداشکریم و مامان هم چیزهایی پرسیدند. چهرهشان هیچ نرمشی نداشت و خیلی محکم سؤال میکردند. از بچهها سؤال نکردند و شاید برای همین بود که هرگز نفهمیدند من میدانم اسلحه را صفریها به جعفر رساندند و اسلحه هم پیش پپیلی است.