آرزو گم کردهام امشب دلی با این دل دیوانه نیست
رو به می آوردهام مستی در این پیمانه نیست
گوشه عزلت گرفتم امشب و فکر سحر
مثل اینکه از پی امشب سحر در راه نیست
رفتهاند یاران دیروزی به دامان رفیقان دگر
گوئیا عشقی دگر در بین یاران نیست نیست
خسته از دوران سنگ و آهن و فولاد و گِل
این زمان آخر کسی قلبش به جز از سنگ نیست
قلب سنگی عاشقی هرگز نیاموزد رفیق
سنگ نمیسوزد، نمیلرزد در او احساس نیست
عشق صیدی چون من بیچاره میجوید به جمع
دل ز شیشه دارم و دربندم و راه فرارم نیست نیست
چون گرفتارش شوم سوزد مرا پا تا به سر
تا به جز خاکستری چیزی ز من بر جای نیست