آنی متحیر ماندم و قدم ئپیش نهادم که خواجهای نکومنظر از خانه به درآمد. من ان شتران را به آواز نی به خویش خواندمی و شتران ازر آهنگ به ترقص درآمدی... خواجه از کار من به عجب درآمد و در تحیر به رقص شتران خیره و واله!
پس گریبانم بگرفت که تو فرشتهای نه بشر و یا ساحری از قبیله جنیان و مرا با تو کاری است که ببایست به خانه شوی...