احساس کرد سقوطش تا ابد ادامه دارد؛ احساس کرد تکههای گوشت تنش ذره ذره از او جدا میشوند، انگار در حین سقوط در حال تبدیل شدن به موجود دیگری بود. بعد از مدتی طولانی فریادهای حاکی از خشم و وحشتش خاموش شد و رخوتی خوابآلود وجودش را فرا گرفت، همهی حواسش را از دست داد و در س کوت در خلأ بیانتهایی که ظاهرا تا ابد امتداد داشت، فرود آمد. بعد ناگهان...
شترق!
درد، درد بیپایان...