اتاق من بزرگ و روشن و خیلی عجیب و غریب بود. پردههای کلفت ارغوانیرنگی داشت و چلچراغ کریستالش نور زیاد و درخشانی روی همهچیز میانداخت.
تختخواب بزرگش سایبان داشت و پردههای دوطرفش افتاده بود. پردههای تخت و روتختی هم مثل پردۀ اتاق ارغوانی بود. من در عمرم تو تخت سایباندار نخوابیده بودم و مطمئن بودم تو آن تخت احساس میکنم مثل شاهزاده خانمهای تو فیلمها شدهام!
این اتاق هم پر از اشیاء قدیمی مصری بود. دور اتاق گشتم و انواع گلدانها و ظرفهای کوچک سفالی، پیپهای کوچک و مجسمۀ پرنده را تو دستم گرفتم و تماشا کردم. حتّی نقش کاغذ دیواریها هم عکس مصریهایی بود که از نیمرخ پشت هم صف بسته بودند.
از خودم پرسیدم، همۀ اتاقهای این خونه شکل مصر باستان تزئین شده؟ معلوم میشه عموجاناتان بدجوری خورۀ مصره!
چمدانم را گذاشتم روی تخت و درش را باز کردم. جادادنِ لباسهایم کار آسانی بود، چون کمد آن اتاق از اتاقی که من تو خانۀ مادربزرگ وی داشتم بزرگتر بود!
دولا شدم که یک دسته تیشرت را از چمدان دربیاورم... و جیغ بلندی کشیدم. جریان سردی پشتم را لرزاند...