زن با موهای تیره و بلند خوابیده. شانههایش بعد یک روز ماهیگیری تیر میکشد. مینشیند و کابین را برای آسپیرین زیر و رو میکند. قوطی را پیدا نمیکند و نمیخواهد بقیه را بیدار کند، اما دخترش بیدار میشود و پیراهنش را میکشد.
زن دست دخترک را میگیرد و نوک پا از کابین بیرون میآیند. دختر یادش میرود و در به هم کوبیده و بسته میشود.
هر دو از جا میپرند و منتظرند بقیه از خواب بیدار شوند، اما هیچ خبری نمیشود. به طرف دستشویی میروند، اول دختر میرود و مادر بیرون میایستد. صدای خش خش میآید و نالهای آرام. و بعد دیگر هیچ.
زن اطرافش را نگاه میکند. دختر طولش میدهد، مادر به در میکوبد «زود بیا بیرون!»
صدای خشخش نزدیکتر میشود. موجودی بزرگ و سیاه را در جنگل میبیند. و بعد دیگر هیچ...