خانواده فقیری که دو فرزند به نام های هانسل و گرتل داشتند، در نزدیکی یک جنگل عمیق و تاریک در کلبه ی کوچکی با هم زندگی می کردند.
یک روز که هانسل و گرتل برای بازی و جمع کردن قارچ های وحشی به جنگل رفته بودند در میان درختان انبوه گم شدند.
آن ها راه برگشت به کلبه را پیدا نکردند و هر دو بسیار گرسنه بودند.
همینطور که در جنگل سرگردان بودند به کلبه زیبایی رسیدند که با شکلات، آب نبات و نان زنجبیلی ساخته شده بود.
هانسل و گرتل از گرسنگی زیاد به سرعت مشغول خوردن شکلات و آب نبات شدند.
ناگهان در کلبه باز شد...