سال ها پیش دختر کوچکی با مادرش در یک دهکده کوچک در نزدیک جنگل زندگی می کرد. مادر بزرگ دخترک، که او را بیش از هرکسی در دنیا دوست داشت، برای او یک شنل کلاه دار به رنگ قرمز درست کرده بود. دخترک تمام وقت این شنل را می پوشید تا جایی که او را شنل قرمزی می نامیدند.
یک روز مادر شنل قرمزی کوچک از او خواست تا سبدی از غذا و میوه را برای مادربزرگش که بیمار بود ببرد. شنل قرمزی زود آماده ی رفتن شد...