اتفاق شگفتی است: "دلپارههای دریا" را خود نویسنده سر هم نوشته بود "دلپارههای دریا" و من بر اساس رسم الخط جدید و بر اساس مفهوم به عنوان صفت و موصوف مغلوب، آن را به صورت "دلپارههای دریا" یعنی پارههای دل، یعنی اخگرهای آتشین که دل "محمد ابراهیم شیخ ویسی" را گداختهاند و به کمک کلمات آن را روی صفحهی کاغذ نقش بستهاند، نوشتم. پس علیرغم تأکید وی بر این که این کتاب یک رمان است، در ذهن و جان من چنین نقش بست که این کلمات، یعنی "دلپارههای دریا" یک رُمان و یا داستانی بلند نه، که در نگاهی عمیقتر یک شعر بلند به هم پیوسته است و چنین شد که حتی روی جلد کتاب به جای رمان روزگار، عنوان "شعر روزگار" نقش بست که از نظر نویسنده، صحیح نیست و باید "رمان روزگار" میبود که البته من مخالفتی با این نظر نداشتهام و ندارم اما چون بر معنای تفسیری و مفهومی کتاب تکیه کرده بودم و حتی بر ضرباهنگ واژگان و ترکیبهای بدیع و تصاویر زنده و پویای نویسنده در بسیاری جاها همچنان بر آن بودم که "دلپارههای دریا" بیشتر شعر روزگار است تا چیز دیگری.