پاییز سال (۱۹۱۳) بعد از آن که مادربزرگ همهی محصولاتش، یعنی ذرت و سیبزمینی و بادامزمینی و پنبه را برداشت، تام گلن معاون کلانتر را فرستاد که انبار ما را مهر و موم بکند، بنا به کاغذهایی که داشت مدعی دام و محصول ما بود. دیوید آرنولد، مالک دیگری، برای محصول و دام ما سند امضا کرد و جل و پوستمان را جمع کرد و برد توُ ملک خودش، به خانهیی که از دورهی بردگی آنجا افتاده بود. تمام زمین دور و بر آن آلونک کهنه علفچر بزها بود. آرنولد قبول کرد که برای پاک کردن و زیر کشت بردن آن زمین مدت دو سال هرچه مادربزرگ توش کاشته مال خودش باشد.
همان موقع هم مادربزرگ و تام گلن توُ دادگاهها با هم میجنگیدند. مادربزرگ از ۱۹۰۳ تا ۱۹۰۷، یعنی دورهیی که تام گلن مدعی محصول و دامش شد، هر پانزده روز یک بار، شنبهها، خواه آفتابی بود خواه بارانی، توُ دادگاه حاضر بود، اگرچه خیلی وقتها خود تام گلن هم آنجا آفتابی نمیشد. توُ محاکمهی آخری (۱۹۰۷) مادربزرگ حاکم شد و سی دلار هزینهی دادگاه هم افتاد گردن تام گلن. بعد از آن تاریخ مالکان سفید، که به مادربزرگ احترام میگذاشتند و بش میگفتند «جولی وکیله»، سعی میکردند کارشان با او به دادگاه نکشد. او حتا نمیتوانست اسمش را بخواند اما آنها روُ قضاوت خوب و درستش حساب میکردند.