«جان پسری است که هرگز نداشتم. رازهای زندگی را به او خواهم آموخت». پدربزرگ دوستداشتنی و خردمند «جان ایزو» پس از گفتن این حرف چندان فرصتی نداشت که بتواند این رازها را به نوهی خردسالش بگوید. مدتی بعد، ایزو پدرش را در حالی که فقط 36 سال داشت، از دست داد. او فهمید آدمها ممکن است خیلی زودتر از چیزی که فکر میکنند بمیرند و دیگر شانسی برای زندگی کردن نداشته باشند. جان سالها درگیر حرف پدربزرگ و مرگ پدرش بود، تا جایی که از همان زمانی که پسرکی ده دوازده ساله بود، هنوز هم به مرگ و از دست دادن زندگی فکر میکرد. جستوجوی ذهن بیقرار جان برای پیدا کردن حقیقیت و معنای زندگی تمامی نداشت. او تمام روزها و سالهای زندگیاش را با این سوال سپری کرد که ویژگی یک زندگی کامل و پرمعنا چیست؟ تا این که سرانجام در سال 2007 با انتشار «پنج رازی که باید پیش از مرگ بدانی» دنیا را متاثر و شگفتزده کرد.
این کتاب چهار بخش دارد. بخش اول به مخاطب کمک میکند روش تحقیق و نحوهی مصاحبه با مردم را درک کند. بخش دوم رازهایی را که این مردم گفتهاند را فاش میکند. در فصل سوم به سه راز بزرگ میرسیم و یاد میگیریم که چطور این رازها را در زندگی خود اجرا کنیم. بخش آخر هم شامل فهرست سوالاتی است که از این افراد پرسیده شده است.
جان ایزو با تجربیاتی که در کودکی دیده بود، مرگ را بخشی جدانشدنی از زندگی میدانست. دیر یا زود مرگ میرسید و او همیشه به این فکر میکرد که پیش از این که از این دنیا برود باید پاسخ سوالهایش را پیدا کند. این دغدغهها از همان کودکی سبک زندگی او را تغییر داده بود، تمام آهنگها، کتابها و فیلمهایی که نظرش را جلب میکردند باید حتما حاوی پیامی ارزشمند دربارهی هستی، زندگی و مرگی باافتخار و شرافتمندانه بودند.
تحقیقات غیررسمی و میدانی این نویسنده در دوران جوانی تاجایی پیش رفت که با افراد در حال مرگ یا سالخورده و بیمار همنشینی میکرد. او میدید که افراد هر یک به روشهای مختلف زندگی را ترک میکنند، گروهی شاد و راضی و عدهای دیگر با تاسفهای کم و کوچک. اما برای ایزوی جوان گروه سوم از همه چالشبرانگیزتر بود: کسانی که عمیقا از این که میتوانستند زندگی بهتری داشته باشند، متاسف و دلشکسته بودند. به این ترتیب ایزو در حالی که فقط 20 سال داشت تصمیم گرفت، علت تمایز این گروهها از هم را کشف کند، کشفی که حدود 30 سال طول کشید.
این بار سوالات ریشهایتر و بنیادیتری در ذهن ایزو شکل گرفته بود: اگر در پایان عمر چیزی را کشف کنیم که با دانستن آن میتوانستیم زندگی بهتری داشته باشیم، چه حالی میشدیم؟ اگر همان زمان جوانی با کسانی که این راه را پیش از این رفته بودند و میتوانستند معنای زندگی را به ما بیاموزند آشنا میشدیم، زندگیمان چه فرقی میکرد؟
او برای این که بتواند به پاسخهایی مطمئن برسد، تصمیم گرفت از روش وبسایتهای خدماتی استفاده کند. جایی که افراد پس از هر تجربهی تازه، نظر خود را دربارهی مثبت یا منفی بودن نوع خدماتی که دریافت کردهاند در سایت ثبت میکنند، تا دیگران بتوانند براساس این نظرات و امتیازات، تصمیم بهتری بگیرند. پس دست به کار شد و تصمیم گرفت کسانی را پیدا کند که زندگی طولانی و ثمربخشی داشتهاند و به شادی و معنای زندگی رسیدهاند. او با صدها نفر مصاحبه کرد تا با ثبت تجربیاتشان، بتواند به سوالات همیشگیاش پاسخ دهد. او به صدها نفر نامه نوشت و از آنها خواست تا چنین افرادی را برای انجام این تحقیق به او معرفی کنند. این جامعهی آماری با این که متعلق به آمریکای شمالی بود، فرای تمام محدودیتهای نژاد، رنگ و زبان بودند. از معلم و تاجر گرفته تا آرایشگر و خانهدار، بازماندگان فجایع آدمسوزی، روسای بومی، همه افرادی خارقالعاده و اندیشمند بودند، کسانی که به معنای آشکاری در زندگی رسیده بودند.
او برای این که بتواند به پاسخهایی مطمئن برسد، تصمیم گرفت از روش وبسایتهای خدماتی استفاده کند. جایی که افراد پس از هر تجربهی تازه، نظر خود را دربارهی مثبت یا منفی بودن نوع خدماتی که دریافت کردهاند در سایت ثبت میکنند، تا دیگران بتوانند براساس این نظرات و امتیازات، تصمیم بهتری بگیرند. پس دست به کار شد و تصمیم گرفت کسانی را پیدا کند که زندگی طولانی و ثمربخشی داشتهاند و به شادی و معنای زندگی رسیدهاند. او به صدها نفر نامه نوشت و از آنها خواست تا چنین افرادی را برای انجام این تحقیق به او معرفی کنند. این جامعهی آماری با این که متعلق به آمریکای شمالی بود، شامل افرادی فرای تمام محدودیتهای نژاد، رنگ و زبان بود. از معلم و تاجر گرفته تا آرایشگر و خانهدار، بازماندگان فجایع آدمسوزی، روسای بومی، همه افرادی خارقالعاده و اندیشمند بودند، کسانی که به معنای آشکاری در زندگی رسیده بودند.
نویسنده با نوشتن این کتاب سعی دارد این رازها را با تمام مردم دنیا در میان بگذارد. از میان چندصد نفری که داوطلب انجام این تحقیق شده بودند، فقط دویست و پنجاه نفر انتخاب شدند که زندگی همهی آنها جالب و آموزنده بود. اما از آنجایی که ارائهی داستان زندگی چندصد نفر، آن هم یکجا، ممکن بود خوانندگان را به شدت متاثر و هیجانزده کند، نویسنده و دستیارانش تصمیم گرفتند در این کتاب فقط برخی تجربههای شخصی حدود پنجاه نفر از این افراد را تعریف کنند.
جان ایزو، نویسنده، سخنران و جامعهشناس آمریکایی است. او از چهرههای محبوب و شناختهشدهی جهان در زمینهی خودپروری، کسب و کار، و حفظ محیط زیست و طبیعت است. او با سیاستمداران، طرفداران محیط زیست، روسای بنیادها و شخصیتهای مهم سینمایی بهطور مشترک برنامههایی اجرا کرده و هر سال برای بیش از صدها شنونده برنامه اجرا میکند.
«جانِ» نود و سه ساله، دربارهی موضوعی صحبت کرد که پس از نود سالگی متوجه آن شده بود. «دوست دارم به مردم بگویم نزدیک به نود و چهار سالگی هستم، همانطور که کودکی ممکن است بگوید نزدیک به هشت سالگی است. چون از وقتی نود سالگی را پشت سر گذاشتم، ارزش و اهمیت بسزایی برای هر روز از عمرم قائلم». او دربارهی مرگ و سالهای کمی که از عمرش باقی مانده بود صحبت کرد و این که چگونه این آگاهی به تجربهی روزانهی او شکل بخشیده بود. «وقتی به سن من میرسد، همواره در حیرت هستید که تا چند وقت دیگر زنده خواهید بود. نتیجههای دختر من شش و هشت ساله هستند. در حیرتم تا چند سالگی آنان زنده خواهم بود؟ آیا آنقدر زندهام که آنان مدرسهی ابتدایی را به پایان برسانند؟ وقتی غروب آفتاب زیبا یا نمایش بالهی جالبی میبینم شروع به گریه میکنم. گریه میکنم نه فقط به علت زیبایی منظره، بلکه به دلیل این که نمیدانم چند غروب دیگر را میبینم».
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1,021.۴۵ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 24 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۴۸:۰۰ |
نویسنده | جان ایزو |
مترجم |