درباره مجموعه نغمه آتش و یخ، بازی تاج و تخت (بخش دوم) جلد 2
سر لوراس جوانترین فرزند مک تایرل، لرد باغهای معلق و نگهبان جنوب بود. در شانزده سالگی، جوانترین سوارکار میدان بود، با این حال صبح آن روز سه شوالیه از گارد سلطنتی را در سه مسابقۀ اولش از اسب انداخته بود. سانسا تا به حال مرد به این زیبایی ندیده بود. نیمتنهاش پیچ و تاب داشت و هزاران گونه گل مختلف روی آن نقاشی شده بود، و روی اسب سفید برفیاش پتوی سرخی پر از گلهای رز سفید انداخته بود. سر لوراس، در پی هر پیروزی، کلاهخودش را برمیداشت و به آرامی دور میدان میتاخت و سرانجام یکی از گلهای رز سفید را از پتوی سرخ جدا میکرد و بهسمت جمعیت میانداخت.
آخرین مسابقۀ آن روزش با رویس جوان بود. طلسمهای محافظ سِر رابر گویی چندان کارا نبودند، چرا که سر لوراس او را از روی زین به خاک انداخت. رابر نالهکنان نقش زمین شد و فاتحش دور میدان چرخید. سرانجام تخت روانی خبر کردند و رابر را به چادرش بردند. سانسا متوجه این جریان نشد. چشمان او به سر لوراس دوخته شده بودند. وقتی اسب سفید در مقابل او ایستاد، احساس کرد قلبش دارد از حرکت میایستد.