صدای کوبشها خاموش شده است. فقط زمزمهی باد در زمینهی تصویر شنیده میشود. کودکی نفسزنان و هیجانزده، از ستونِ برج به بالا میخزد. همهی نگاهها به سوی اوست. حالا کودک به نوک برج رسیده است. یکی از کوزهها را از دیرک برج باز میکند. در هیاهوی باد، کوزه را به زمین میاندازد. جماعت، در میان کوبشِ طبلها و طبلکها که ناگهان آغاز شده، مویه کنان، تکههای شکستهی کوزه را برمیدارند. دو زانو بر خاک مینشینند و دستها را بر آسمان میسایند.
نوزاد در دستهای «آقا مصطفی» جای میگیرد. (حرکت آهستهی تصویر) آقا مصطفی بوسهای بر گونهی نوزاد میزند. دستی، کاسهی سفالی پر از آبی را که سیب سبز رنگی در آن قرار دارد، به تصویر میآورد. آقا مصطفی انگشت سبابهاش را از آب، تَر میکند و بر پیشانی نوزاد میگذارد.
آقا مصطفی: هو الله سبحانه و تعالی.