در تاریکی صحنه صدای زنگ آزار دهنده تلفن به شدت طنین میاندازد. نور در گوشهیی از صحنه بر تختی یک نفره روشن میشود. کیانی آشفته و پریشان از خواب میپّرد. با شتاب گوشی تلفن را بر میدارد. صدایی از آن سوی خط شنیده میشود.
صدا: مژده کیانی! مژده! دلار رفت بالا. [تلفن قطع می شود]
کیانی: یا ضامن آهو! این دیگه چی بود؟ چه بادی!... [گوشی را میگذارد.] بلقیس! بلقیس! [بلقیس شتابان و با یک شمعدانی سه شعله در دست بر بالین او حاضر می شود.]
بلقیس: کی بود این وقت شب؟!
کیانی: به دادم برس بلقیس تا سنکوب نکردم.
بلقیس: چی شده؟ چرا این تلفنو عوض نمیکنی کیانی؟ تن لرزه کم داریم زنگ این تلفن تو هم شده قوز بالا قوز. صد دفعه گفتم یه تلفن نرم تر بخر.
کیانی: من فقط با این زنگ بیدار میشم خانم. خوابم سنگینه. اون تلفنها انگار پیانو می زنن.
بلقیس: از سر شب تا حالا سه بار رادیو وضعیت قرمز زده. آژیر پی آژیر. دنیارو آب ببره تو رو خواب می بره. چه کار میکنی تو این خواب؟ این همه قرص خواب نخور که زود بپری از خواب.
کیانی: خواب؟ بدبخت شدم. وحشتناک... وحشتناک.