صحنه، اتاق هال خانه ارفع است. مخروبه و خاک گرفته. وسایل خانه در جای جای صحنه پخش و پلا شدهاند و خانه بسیار به هم ریخته و نامرتب است. دو چمدان باز میبینیم که روی زمین افتادهاند و محتویاتشان بیرون ریخته است. ارفع، پیر و کثیف با پوشش مخصوص ماسونها که بر تنش زار میزند و تکهپاره است و چکمههای گلی باغبانی، گوشه صحنه، کنار سکویی چمباتمه زده و مشغول نیایش است. بر گردنش شال زرد و چرکی که نخکش شده است بسته شده. در میان صحنه مبلهایی چیده شده است که وسطشان عسلی بزرگی قرار دارد. رویا با شمایل یک دختر امروزی پاهایش را روی میز گذاشته و عصبی آنها را تکان میدهد و ناخن میجود. نگاه خشمناکی به ارفع دارد. روی میز عسلی پر است از عکس و آلبومهای کهنه. رویا مانتو (لباس بیرون) بر تن دارد و روسری همرنگ آن برسر.
ارفع: [ذکری را با صدای آرام میخواند] و اوست که جان مرا برمیگرداند و به خاطر نام خود به راههای عدالت هدایتم میکند و چون در سایه موت...